دوخط کتاب. شعر و موسیقی

آدما همونقدر نمیخوان حالت رو بدونن که تو میخوای بگی

دوخط کتاب. شعر و موسیقی

آدما همونقدر نمیخوان حالت رو بدونن که تو میخوای بگی

دوخط کتاب. شعر و موسیقی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

سقـــــــوط

دلتنگ بودم بیشتر از آنچه می دانی
من بودم و تنهایی و یک عصر بارانی
روی تراس خانه با یک پاکت سیگار
هر لحظه در فکر تو و فکر تو و تکرار
با بغض سنگین زود بستم چشم هایم را
بلکه نبینم وسعت این انزوایم را
دریایی از این اشکهای بی هوایم را
بی رحمی تنهایی بی انتهایم را
بلکه نبینم در میان دود مردن را
در اول راه جوانی زود مردن را
با خاطراتت لحظه هایم زیر و رو میشد
ای کاش این بغض ترک خورده رفو میشد
ای کاش باران میشدی بر اشک چشمانم
یا کاش میشد اشک هایم را بپوشانم
تو از هوای این دل تنها چه می فهمی
از طعنه های تلخ آدم ها چه می فهمی
از خنده های این و آن بر بی کسی هایم
از رفتن بی حاصل امروز و فردایم
از گریه های مادرم در سجده ی آخر
از دلخوشی هایی که با تو رفته از این در
از آرزویی که برایش فاتحه خواندم
از چیزهایی که فقط در حسرتش ماندم
از روزها و لحظه هایی که هدر رفته
از عصرهای جمعه های سرد هر هفته
از درد زخم خنجری که خورده ام از پشت
از حالت شکستن آینه ای با مشت
از اینکه بردم در رکوع و سجده نامت را
در هر قنوتم آرزو کردم تمامت را
در خواندن هر سوره دیدم چشمهایت را
وقتی کم آوردم صدا کردم خدایت را
از اینکه روزی در خودم صدبار میمیرم
از اینکه حرفت می شود حناق می گیرم
از این که حتی در میان جمع تنهایم
از دیدن مرگ تمام آرزوهایم
تو از هوای این دل تنها چه می فهمی
از طعنه های تلخ آدم ها چه می فهمی ؟
من بی تو با دلتنگی و غم زندگی کردم
من بی تو حتی مرگ را هم زندگی کردم
تو رفتی از دست من و دست همه رو شد
دستان گرم دوستان تیغه ی چاقو شد
از دوستانم دشمنی را بیشتر دیدم
این روزها من دشمنان را دوست تر دیدم
دلخسته از نیرنگ و تزویر رفیقانم
مثل نهالی در دل بی رحم طوفانم
تنهاتر از فرمانروای مانده بی لشگر
از قلعه ای ویران شده در جنگ ویران تر
بی کار و کس بی هم نفس بی سایه بی همراه
تنهاترم از اولین انسان روی ماه
از چه بگویم درد را وقتی نمی فهمی
وقتی رهایم کرده ای در اوج بی رحمی
اصلا مگر از حال من قلبت خبر دارد
اصلا مگر این حرفها در تو اثر دارد ؟
تو چشم بسته در مسیری بی سر انجامی
دیوانه ای دل ساده ای خود محوری خامی
قانون این جنگل تماما ضد قانونی است
اینجا تمام پنجه ها ، چنگال ها خونی است
آهو تو باید بین سبزه زارها باشی
حیف است نان سفره ی کفتارها باشی
از خود مراقب باش اینجا چشم ها هیزند
گرگ و سگ و چوپان همه بر سر یک میزند
من از نگاه هرزه های شهر می ترسم
از  مردمان بی وفای شهر می ترسم
از هر صدای آشنا هربار می ترسم
از سایه ها همسایه ها بسیار می ترسم
چشمان خود را باز کردم خسته از کابوس
روی تراس خانه و بارانی و مایوس
آتیش کردم آخرین سیگار پاکت را
تا کی ببینم آخر این دنیای نکبت را ؟
تا کی برنجم از مصیبت های تکراری
از له شدن هایم درون چاردیواری
دیگر شکستم کاسه ی لبریز صبرم را
بی تو سرودم شعر روی سنگ قبرم را :
این زندگی چیزی به جز درد دمادم نیست
آدم بدون درد باشد اسمش آدم نیست
مثل من و تو دسته دسته دیده این دنیا
جای کسی اینجا نبوده جای ما هم نیست


مجید احمدی



  • mehri merila

دلتنگی

شعر

کتاب شعر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی