در کجای عادت از آیینه پنهانم بگودر کدامین چالش از کف رفت ایمانم بگو
آیا اتاق من یک تابوت نبود؟ رختخوابم سردتر و تاریکتر از گور نبود؟
پاییز کوچک من،
گنجایش هزار بهار،
گنجایش هزار شکفتن دارد
می کنم الفبا را، روی لوحه ی سنگی
هیچ کس چون تو حریف لب خاموشم نیست جز صدای سخن عشق تو در گوشم نیست آه از این غربت نزدیک و از آن حسرت دور عشق در سینه ی من هست و در آغوشم نیست
بیشعور ها نیز مثل همه ی معتادها اعتیادش را انکار می کند ، مسئولیتش را قبول
الا زمانه ی تکرار نا مرادی ها! وفور محنت و اندوه و قحط شادی ها