دلتنگ بودم بیشتر از آنچه می دانی من بودم و تنهایی و یک عصر بارانی
گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن !
گاه می لغزد زبانم، بشنو و باور مکن !
از زندگی از این همه تکرار خسته ام از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
من زنده بودم اما انگار مرده بودم از بس که روزها را با شب شمرده بودم
انضبـــاط
افســـــانه ی تلـخ
نه امیدی که بر آن خوش کنم دل
نه پیغامی نه پیک آشنایی