انگار مدتی است که
احساس می کنم
خاکستری
تر از دو سه سال گذشته ام
احساس
می کنم که کمی دیر است
دیگر
نمی توانم
ز آن نامه ای که دادی و زان شکوه های تلخ
تا نیمه شب بیاد تو چشمم نخفته است
ای مایه امید من ای تکیه گاه دور
هرگز مرنج از آنچه به شعرم نهفته است
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش
حال که تنها شده ام می روی
واله و رسوا شده ام می روی
حال که غیر از تو ندارم کسی
اینهمه تنها شده ام می روی